گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
|
چشم انداز ایران - يادنامه آيت... طاهري - بهار 1393 شرح حال استادگفتاری از حجتالاسلام شیخ عباسعلی روحانیبیشک گفتار شاگردان شخصیتهای بزرگ بهدلیل پیوندی که با استاد و مراد خود داشتهاند میتواند گویای ویژگیهایی باشد که دیگران کمتر اطلاع داشته و یا به آن ویژگیها توجهی ندارند در این گفتار از زبان یکی از شاگردان ایشان نوشتهای را میآوریم.«شیخ عباسعلی روحانی» مشهورترین شاگرد ایشان در یک گفتوگوی اختصاصی که قبل از وفات آیتالله طاهری صورت گرفته؛ او را چنین معرفی نموده است: آيتالله سيدجلالالدين طاهريحسينآبادي معروف به طاهري اصفهاني در 1304 در اصفهان متولد شده و پس از گرفتن ديپلم به سلك روحانيت درآمده و پس از طي مقدمات در مدرسه صدر اصفهان، در سال 1325 به قم هجرت ميكند و در درس خارج از محضر آياتعظام خوانساري، بروجردي و محقق داماد استفاده ميكند. در سال 1344 به اصفهان مراجعت كرده و در طول مبارزات همواره از فعالين نهضت امامخميني بوده است. وي در اصفهان نماز جمعه را اقامه كرد و به جهت استقبال مردم، رژيم پهلوي از ادامه آن جلوگيري به عمل آورد. بارها بازداشت و تبعيد و يكبار نيز بهطور شبانه و با لباس خواب ربوده و به تهران منتقل ميشد. استقبال مردم اصفهان از وي در بازگشت از تبعيد مهاباد، تاريخي توصيف شده است. وي در تحصن علما و روحانيون در دانشگاه تهران شركت فعال داشت. وي بعد از انقلاب عضو مجلس خبرگان قانوناساسي و خبرگان رهبري و نماينده امام و امام جمعه اصفهان بوده و در طول دوران دفاع مقدس در عملياتهاي مختلف حضور داشتند و فرزندش سيدعلي نيز در جبههها به شهادت رسيده است. برای معرفی بیشتر ایشان باید به گذشته برگردیم واز سالهای اول دهه 40 آغاز کنیم. بعد از اينكه حضرت امام در قم حركت را شروع كردند، عدهاي از علماي اصفهان همراه امام شدند و جوي را به نفع انقلاب در اصفهان رهبري كردند ولي اين وحدت ادامه نيافت و ساواك در صفوف مبارزان تفرقه انداخت. خيلي از ايشان جدا شده و مبارزه را رها كردند، عدهاي كه درباري بودند جذب دربار شدند، عدهاي را گرفتند و به زندان انداختند، عدهاي هم سكوت كردند و تعداد خيلي كمي هم به مبارزه ادامه دادند. حضرت آيتالله طاهري از سال 1343 به اصفهان آمدند و مقيم شدند، ايشان در قم ساكن بودند و به تحصيل و زندگي ميپرداختند و در برخي از مقاطع تحصيلي هم از شاگردان امام بودند. آن موقع امام را تبعيد كرده بودند كه ايشان به اصفهان آمدند و در همين محله حسينآباد مستقر شدند و به تربيت نسل جوان و كادرسازي همت گماشتند. آيتالله طاهري يك سري از جوانان دبيرستاني و با استعداد را در جلسات تفسير قرآن و مباحث مذهبي شناسايي كردند و به حوزه علميه آوردند. خود من و آقاي شيخ عبدالله نوري از جمله آنان بوديم كه جذب حوزه شديم و ايشان برايمان استاد گرفتند و درس خوانديم. حضرت آيتالله طاهري غير از ما با جوانان دانشگاهي و فعال در مبارزه ارتباط داشتند. در آن موقع مبارزه در حد پخش اعلاميهها و عكس حضرت امام بود، نوار و ضبط صوت تازه به تدريج رواج پيدا كرده بود. در بعضي از جلسات تفسير قرآن حتي عدهاي از درجهداران ارتشي (آقايان استوار حاج غلامحسين الهي، استوار ملكي و مرحوم استوار جعفري) و بعضي افسران شهرباني را كه حضرت آيتالله طاهري جذب و مقلد امام كرده بودند هم شركت مينمودند. آن موقع برخي از سخنرانيهاي حضرت امام توسط همين درجهداران ارتشي تكثير ميشد و اينها اصحاب مبارزه حضرت آيتالله طاهري بودند و مخفيانه در شعاع و محدوده خودشان فعاليت ميكردند. مثلاً نوار سخنراني حضرت امام در مورد كاپيتولاسيون را تكثير ميكردند. من به خاطر دارم كه در منزلهايي 30 ـ 20 نفر از افراد شناخته شده را دعوت ميكردند و نوار را ميگذاشتند و گوش ميكردند و اين چنين آگاهي بخشي به مردم انجام ميشد. به تدريج فعاليتها گسترده شد و سال 1350 رسالههاي حضرت امام را توزيع ميكرديم. اين سال، سال جشنهاي 2500 ساله بود. مركزي درست كرده بوديم و براي تكثير اعلاميههاي حضرت امام دستگاه استنسيل، با پول حضرت آيتالله طاهري خريداري كرديم. اعلاميههاي آن موقع به زحمت از نجف به دست ما ميرسيد و آن را تكثير كرده و مقداري به قم ميفرستاديم و مقداري را توسط دانشجويان (مانند دكتر اسفندياري)، دانشآموزان، فرهنگيان( مانند آقاي جعفر رضايي) و بعضي از درجهدارهاي ارتش پخش ميكرديم. شبها اين اعلاميهها را به داخل منازل مردم يا لاي درهاي منازل ميگذاشتيم. به واقع كاري بود كه آن موقع ميشد انجام داد. در مواردي هم يك دسته اعلاميه براي بعضي از افراد ميفرستاديم تا پخش كنند، البته تماس مستقيمي با اينها نداشتيم، مثلاً آقاي دكتر اسفندياري را شناسايي كرده بوديم و با روحيات و افكار ايشان آشنايي داشتيم و ميدانستيم كه اعلاميهها را كه دسته دسته به منزل ايشان ميانداختيم پخش ميكند و ايشان هم همين كار را ميكردند. در اين سالها ارتباطي بين ما و مرحوم شهيد محمد منتظري برقرار شد و ما وصل شديم به آقا محمد و اين به مبارزه شكل جديدي داد. محمد با حضرت آيتاللهطاهري رفاقت داشت و اينطور ما وصل شديم به حضرت آيتالله منتظري. در سال 1349 آيتالله منتظري از زندان آزاد و به نجفآباد تبعيد شده بودند. ايشان اولين نمازجمعه انقلابي را در نجفآباد برگزار كردند. چند ماه بعد در اوايل سال 1350 در جلسهاي با حضور علماي اصفهان ايشان تأكيد كردند كه حضرت آيتالله طاهري نمازجمعه انقلابي را در اصفهان شروع كنند. حضرت آيتالله طاهري ترديد داشتند و ميگفتند بايد از امام كسب تكليف كنم. در آن موقع حضرت امام در نجف بودند. ايشان نامه براي حضرت امام نوشتند و حضرت امام ايشان را تشويق كردند. اولين نمازجمعه انقلابي و تأثيرگذار در مسجد اعظم حسينآباد شروع شد.(تا آن زمان نمازجمعه سنتي در اصفهان برگزار ميشد كه انقلابي نبود). در آن مقطع حضرت آيتالله طاهري شيفته دكتر شريعتي بود و كتابهاي ايشان را ميخواندند و معتقد بودند كه اين كتابها براي جوانان خيلي مفيد است و مرتباً در خطبههاي نمازجمعه از كتابهاي ايشان نقل قول ميآوردند از دكتر شريعتي گاهي تعبير به معلم انقلابي ميكردند. در خطبهها مثلاً به كتاب «بعد از شهادت» ارجاع ميدادند كه آمده: اينها كه رفتند كاري حسيني كردند و آنها كه ماندند كاري زينبي بكنند وگرنه يزيدي هستند. از اين جملات دكتر ميخواندند. وقتي ايشان نمازجمعه را شروع كردند عمدتاً نمازگزاران، نسل جوان دانشجويان و فرهنگيان بودند و اين موجب حساسيت ساواك شد. گاهي ساواك در مسجد را ميبست، ايشان را ممنوعالمنبر و بازداشت ميكردند. زماني كه ايشان امكان اقامه نماز نداشتند آقاي احمدي ميآمدند و نماز ميخواندند. بعضي هفتهها نميگذاشتند ايشان نماز بخوانند من ميخواندم، وقتي من تحت تعقيب بودم آقاي حسيني رامشه ميآمدند و ميخواندند و در مواردي هم ساواك دو ـ سه ماه مسجد را ميبست. در حقيقت نمازجمعه اصفهان با جانكندن ادامه يافت و در ضمن يكسري تأثيرات عميق داشت. [در خطبههاي] اين نمازجمعه نام امام ميآمد و حرفها و صحبتهاي ايشان، نام دكتر و حرفهاي ايشان مطرح ميشد كه ساواك بسيار حساس بود. در كنار اين، دعوت از يكسري گويندگان انقلابي مانند آقاي «شيخنصرالله صالحي» براي سخنراني صورت ميگرفت و مقر زندگي حضرت آيتالله طاهري پاتوق گويندگان انقلابي شده بود. مساجد ديگر اصلاً اينها را راه نميدادند، ممنوعالورود بودند نه از طرف ساواك بلكه از طرف امام جماعتهاي آن مساجد. ولي اينها در منطقه حضرت آيتالله طاهري، به توصيه حضرت آيتالله طاهري دعوت ميشدند براي منبر و سخنراني و اينها كمكم حسينآباد را به پايگاه موجدهي و روشنگري براي كل اصفهان تبديل كردند. حسينآباد و مسجد اعظم كه مسجد حضرت آيتالله طاهري بود تبديل شد به دژ انقلاب در استان اصفهان زيرا در جاهاي ديگر صداها خاموش شده بود ولي اينجا صدا روشن و فعال بود. بر اثر اين موقعيت و نقش حضرت آيتالله طاهري در پيشبرد مبارزات مردم، ايشان را ميبردند ساواك و پذيرايي! ميكردند. به خاطر دارم روزي رفتم منزل ايشان، ديدم ناراحت و بيحال خوابيدهاند جوياي احوال شدم گفتند: تا ساعت 3 بعدازظهر در ساواك بودم و هر چه بلند ميشوم، راه ميروم سرم گيج ميرود و ميخورم زمين. به ايشان گفته بودند كه ممنوعالمنبر است و حضرت آيتالله طاهري جايي رفته بودند و نشسته بودند و بلندگو را آورده بودند پايين (روي منبر نرفته بودند). به ايشان گفته بودند: چرا منبر رفتهايد؟ حضرت آيتالله طاهري جواب داده بودند من منبر نرفتهام و شما نگفتيد كه نشسته هم صحبت نكنم. از اين سخنان عصباني شده عمامه ايشان را برداشته و پرت كرده بودند و محاسن ايشان را گرفته و 30 بار كله ايشان را زده بودند به ديوار بتني و ايشان از حال رفته بودند و اهانتها و... كه بماند. با چنين شرايطي ايشان مقاومت كردند و نگذاشتند چراغي كه با نام امام روشن شده بود خاموش شود. در مقاطعي كه حضرت آيتالله طاهري ممنوعالمنبر بودند، دوستان از شهرها و مناطق دوردست او را دعوت ميكردند و ايشان دور از چشم ساواك ميرفتند و چهار شب ـ پنج شب صحبت ميكردند و تا ساواك مطلع ميشد كه به قول خود ايشان، عنصر نامطلوب هستند از وسط كار قطع ميكردند و ميگفتند ديگر حق نداريد.در سال 1356 بعد از مرگ مشكوك مرحوم حاجآقا مصطفي خميني، آن موقع حضرت آيتالله طاهري در خمين منبر ميرفتند؛ ما رفتيم ايشان را از خمين آورديم براي برگزاري مراسم فوت مرحوم حاج مصطفي. در آن موقع ديگر علما ميترسيدند و كسي زير بار نميرفت كه بيايد و مجلس بگيرد براي فوت حاجآقا مصطفي. حضرت آيتالله طاهري در مدرسه صدر جلسه گرفتند و اين مراسم تحولي را در اصفهان و بين علما موجب شد. بعد فشار بر ايشان بيشتر شد و ايشان را گرفتند و تبعيد كردند به مهاباد. با ايشان از طريق نامه و مسافر در ارتباط بوديم و در مبارزه راهنماييمان ميكردند. بعد از مدتي تبعيد قرار شد ايشان به اصفهان بازگردند كه يك استقبال بينظيري براي ايشان برگزار شد كه تا آن زمان اصفهان چنين استقبالي را به خود نديده بود. پير و جوان، زنان با كودكان بغل كرده و... از پليس راه قم تا دروازه تهران جمع شده بودند زيرا مردم اصفهان اين را مبارزه با دستگاه ميديدند و حضرت آيتالله طاهري را به عنوان پرچمدار مبارزه ميدانستند و عليرغم مخالفت دستگاه در اين مبارزه شركت كردند. اين جمعيت طول اصفهان را طي كرد و آمد مسجد اعظم كه ايشان سخنراني كردند و بعد از مردم تشكر كردند و گفتند من الان از تبعيد برگشتهام و مبارزه تمام نشده ما راهمان را ادامه ميدهيم و حرفهاي اصلي خودم را روز جمعه در نماز جمعه در مصلي خواهم زد. با اين اعلام، سازماندهي و آمادهسازي آن محل و تبليغات و... را در ستادي كه متشكل از عدهاي از مبارزان براي انجام اين اقدامات بودند، فراهم كرد و بايد از آقاي نوري كه بسيار فعال بودند ياد كنم. آن روزها، حكومت نظامي بود و نمازجمعه باشكوهي برگزار شد و آقا در آن سخنراني تاريخي، از حكومت اسلامي و ولايتفقيه و مقولاتي كه امام داشتند صحبت كردند. بعد از آن نمازجمعه، نيمهشب ريختند در منزل حضرت آيتالله طاهري. من تا حدود ساعت يك نيمه شب در منزل حضرت آيتالله طاهري در خدمت ايشان بودم. آن موقع سربازها از سربازخانهها فرار ميكردند، مردم ميآمدند پول ميدادند و ما اين پولها را به اينها ميداديم كه لباس و وسايل لازم را بخرند. از خدمت ايشان برگشتم منزل يك ساعت بعد به من خبر دادند كه مأموران شاه از ديوار بالا رفتند و آقا را كه در حياط خوابيده بودند (5 مرداد بود) و با سر و پاي برهنه برده بودند به زندان. فردا جمعيت ريختند در خانه آقا و تظاهرات و گاز اشكآور و تيراندازي و اولين شهيد اصفهان آنجا سركوچه منزل آيتالله طاهري، شهيد محمود ذاكر، به شهادت رسيد. بعد از آن با نقشه سازماندهي شده و نقش محوري آقاي نوري تحصن منزل حضرت آيتالله خادمي برگزار شد كه طولاني شد و روي اصفهان خيلي تأثير گذاشت و چون حضرت آيتالله طاهري زندان بودند ارتباطمان از نظر تشكيلاتي با شهيد آيتالله صدوقي بود. ايشان در حقيقت مانند پدري كار را بهعهده گرفتند و مرتباً تلفني تماس ميگرفتند و ما را تشويق ميكردند كه كار را رها نكنيد، دست از تحصن برنداريد، مقاومت كنيد. در آن موقع از ناحيه علما خيلي فشار بود كه آيتالله خادمي متحصنين را بيرون كنند و به تحصن خاتمه دهند. مخصوصاً روي آيتالله خادمي كه تحصن در خانه ايشان بود خيلي فشار بود كه متحصنين را بيرون كنند. خدا رحمت كند مقاومت ميكردند ما اينها را منتقل ميكرديم به آيتالله صدوقي كه ايشان يك مرتبه آمدند اصفهان و با علماي اصفهان ديدار كردند كه ادامه تحصن لازم است و بيرونكردن اينها از منزل اشتباه است و بايد تحصن ادامه يابد. تا پنجم رمضان در سال 1357 تحصن ادامه داشت كه آن شب مأموران ريختند منزل آيتالله خادمي و تيراندازي كردند. من بيرون منزل در كوچه شيخ ابومسعود بودم. يك عدهاي در خانه بودند و يك عدهاي از ديوار فرار كردند و يك عده هم آن شب به شهادت رسيدند. بعد از اين واقعه، مبارزه شكل تندتر و جديتري به خود گرفت و سازماندهي شد كه عدهاي آمدند و به مراكز دولتي، بانكها، منزل و پاتوقهاي امريكاييها حمله كردند و جنگ و گريز شكل گرفت و اولين حكومت نظامي ايران در اصفهان اعلام شد. امام در اين زمان اطلاعيهاي دادند. حضرت آيتالله طاهري كه زندان بودند، ما اطلاعيه را گرفتيم و تكثير كرديم. جملهاي در اين اطلاعيه بود كه بر سر زبانها افتاد و خيلي اثر كرد و آن اين بود كه امروز شعار مرگ بر شاه ملي شده است. در آن اطلاعيه ايشان از حضرت آيتالله طاهري تجليل كرده بودند. اين مبارزه ادامه داشت تا انقلاب پيروز شد.[1] [1]. تحليلي از انجمنها و تشكلهاي سياسي ـ مذهبي اصفهان، 1342ـ1357، پایان نامه کار شناسی ارشد ؛ الیاس شیخی؛ دانشگاه اصفهان؛ استاد راهنما فضلالله صلواتی ، استاد مشاور دکتر کیوان ؛ صفحات 119ـ205. نقل از: حجتالاسلام شیخ عباسعلی روحانی.
|
||||
| فهرست يادنامه آيت... طاهري | صفحه اول | بايگاني سال 1393 | |