گزیده ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪
|
چشم انداز ایران - يادنامه آيت... طاهري - بهار 1393 انقلاب مفت به دست نیامد عباس نصر
در رویدادهای گذشته درسها نهفته است. درک شرایط انقلاب بهویژه برای کسانی که حضور نداشته و جسته و گریخته حرفهایی از گذشته میشنوند ضروری است، زیرا آنان که میخواهند جامعه خود را بشناسند و یا بر حرکت تاریخی زمانه خود قضاوت كرده و بر نقش شخصیتها انگشت بگذارند، بدون یافتن پلههایی که طی شده تا به اینجا رسیدهایم نميتوانند از قضاوت درست برخوردار گردند. فراتر از آن، آنانکه درصدد هر نوع تغییر فرهنگی ـ سیاسی بوده و آرزوی پیشرفت را دارند باید بروند بر تاریخ خود مسلط شده و از زحمات و راههای رفته گذشتگان آگاهی پيدا كنند. آنچه در زیر آمده بخشی از زندگی یکساله یک انسان از خود گذشته و انقلابی به همراه مردم یک شهر تأثیرگذار، در شرایط انقلاب میباشد. اگرچه درباره جنگ و خون و شهادت و انقلاب وصف عیش، نصف عیش هم نیست اما خواندن حتی گوشهای از رویدادها و خاطرات میتواند بخشی از فضای زمانه را روشن نماید و انسان را از قضاوت و موضعگیری بیجا مصون بدارد . طاهری از تبعید تا پیروزی آيتالله طاهري در تاريخ 11/1/1357 به مهاباد تبعيد شد و چهار ماه و نيم بعد يعني در 28/4/57 از تبعيد بازگشت. در كتاب انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، علت تبعيد آيتالله طاهري را چنين آورده است: «روز 11/1/37 (37- تاریخ شاهنشاهی است- ن) در مجلسي كه با شركت قريب دو هزار نفر در مسجد اعظم شهر اصفهان تشكيل گرديده بود، نامبرده در بالاي منبر با اشاره به حوادث شهرهاي قم و تبريز مطالب تحريكآميزي درباره اين حوادث و همچنين آزادي زنان ايراد نموده بود. با توجه به تحريكات يادشده در بين متعصبين مذهبي منطقه، وضعيت وي در كميسيون امنيت اجتماعي شهرستان اصفهان مطرح و طبق رأي مورخ 14/1/37 كميسيون مذكور، مشاراليه به دو سال اقامت اجباري در شهر مهاباد، استان آذربايجانغربي محكوم گرديده است! - ارزيابي خبر: خبر صحت دارد.-اقدامات انجام شده: مراتب به نخستوزيري اعلام گرديده است. 1ـ تبعيد آيتالله طاهري اصفهاني در اواخر تيرماه پايان ميگيرد و ايشان به اصفهان باز ميگردد ايشان در همان روز ورود به اصفهان (28/4/57) به مسجد حسينآباد رفته و سخنراني ميكند استقبال مردم اصفهان از ايشان هنگام ورود به شهر و نيز سخنراني در مسجد ياد شده كمنظير بود.»[1] همين كتاب در سند ديگري آورده است كه: 1ـ ساعت ..:14 روز 11/1/37 حدود دو هزار نفر از اهالي شهر اصفهان در مسجد اعظم اين شهر براي برگزاري نماز جمعه اجتماع كردند و نماز توسط سيدجلال[الدين] طاهري (يكي از روحانيون افراطي و ممنوع از وعظ) برگزار گرديده است. نامبرده پس از خاتمه نماز بالاي منبر رفته و ضمن اشاره به حوادث و وقايع شهرهاي قم و تبريز و اتفاقات روز 10/1/37 شهر اصفهان مطالب تحريكآميزي اظهار نموده است ناطق سپس آزادي زنان را مورد بحث قرار داده و ضمن تشريح آزادي زن از ديدگاه اسلام اقدامات دولت را در اين زمينه مورد انتقاد قرار داده و گفته: قرار بود شخص ديگري در اين مجلس منبر برود (اشاره به سيداحمد فروشاني كه در مجلس يادبود روز 10/1/37 منعقده در اصفهان به منبر رفته ومطالب تحريكآميزي ايراد كرده بود كه پس از آن در حالت اختفا بسر ميبرد) ولي چون او نيامده لذا من كه ممنوع از وعظ هستم سخنراني ميكنم. وي در خاتمه سخنراني خود گفته: لازم نيست در پايان سخنراني كسي مرا تا منزل همراهي كند شخصاً به منزل خواهم رفت. پس از پايان سخنراني حاضرين در مجلس مذكور با مراقبتهايي كه مأمورين انتظامي به عمل آوردهاند متفرق گرديدهاند. 2ـ متعاقب مجلس مذكور مأمورين انتظامي به دو نفر از شركتكنندگان در اين مجلس ظنين و پس از دستگيري آنان... ارزيابي خبر: خبر صحت دارد. اقدامات انجام شده: مراتب به نخستوزيري اعلام گرديده است. پس از پايان اين سخنراني ساواك مقدمات تبعيد آيتالله طاهري را فراهم ميكند و در تاريخ چهاردهم فروردين ايشان به مهاباد تبعيد ميشود. [2] پس از تبعید او دوستان و هوادارانش از طریق قوه قضاییه که نسبت به گذشته رویکرد جدیدی یافته بود پیگیری کرده و او آزاد میشود. پیش از این پرونده مخالفان رژیم حتی مخالفان سیاسی نظیر مهندس بازرگان به دادگاه نظامی فرستاده میشدند اما از این سال به بعد به دادگستری ارجاع میشد. مهديپور در اينباره گفته است: بعد از جشن فرهنگ و هنر شيراز آقاي طاهري در نمازجمعه خطبهاي سر تا پا اعتراض خواندند كه همه حاضرين را ترس گرفته بود. وقتي آيتالله طاهري را تبعيد كردند در اوايل طرح حقوقبشر كارتري بود و قرار شد که براي ايشان دادگاه بگذارند، همّ و غمّ دوستان ايشان پيداكردن وكيل بود كه در دادگاه از ايشان دفاع كند. آقاي دكتر نورعلي تابنده و آقاي صادق تقوايي وكالت را بهعهده گرفتند. در دادگاه، كلمه آيتالله طاهري را آقاي تقوايي بهكار میبرد. لايحه دفاعيه را شب تا صبح در منزل آقاي تقوايي نوشتند و در حالي بود كه بچهها خيلي نگران بودند كه نکند اصلاً اين دادگاه و اين كارها نقشه باشد. [3] روند دستگيري و تبعيد آيتالله طاهري در اوايل سال 57 و بازگشت ايشان از تبعيد كه با استقبال عظيم روبرو گشت را در گزارش زير ميتوان يافت: «در تاريخ 24/4/57 دادگاه اصفهان حجتالاسلام مجاهد حاج سيدجلال[الدين] طاهري را بدون هيچ دليل به سه ماه تبعيد محكوم كرد. حجتالاسلام طاهري در جلسه دادگاه حضور نداشتند و اين حكم در غياب ايشان صادر گرديد و چون قبل از تشكيل اين دادگاه سه ماه از تبعيد ايشان ميگذشت لذا دادگاه اجازه ورود ايشان را به اصفهان داد. روز سه شنبه 27/4/57 رسماً به اطلاع مردم رسيد كه حجتالاسلام طاهري روز چهارشنبه ساعت چهار بعدازظهر وارد اصفهان ميشوند. بعدازظهر روز چهارشنبه بهخوبي حركت دسته دسته مردم به طرف جاده تهران نمايان بود. مردم به دو دسته تقسيم شدند. عده كثيري در فلكه شريف واقفي (دانشگاه صنعتي) اجتماع كرده بودند و عده زيادي ديگر ابتداي جاده شاهينشهر منتظر بودند. ساعت چهار بعدازظهر اتومبيل حجتالاسلام طاهري به شاهينشهر رسيد و پس از توقف كوتاهي با سرعت 10 كيلومتر به طرف اصفهان روانه شد. تعداد بسيار زيادي اتومبيل در پشت اتومبيل حجتالاسلام طاهري درحركت بودند و موتورسواران از جلو حركت ميكردند. كاروان به پليس راه رسيد. مردم كه در فلكه اجتماع كرده بودند با ديدن چراغهاي اتومبيلها شروع به دويدن كردند و همگي دور تا دور اتومبيل حجتالاسلام حلقه زدند. صداي (نصرمنالله و فتح قريب) در خيابان به آسمان ميرسيد. در اين موقع حجتالاسلام طاهري از اتومبيل پياده شدند، چند جمله صحبت كردند و پس از شكر و درخواست ندادن شعار به داخل اتومبيل رفتند. اينجا جمعيت به اوج خود رسيده بود. تعداد مردم را تا صد هزار نفر گفتهاند. صدها اتومبيل از جلو و عقب حركت ميكردند. اتومبيل حجتالاسلام طاهري در حالي كه در محاصره هزاران نفر از مردم پياده بود با سرعت پيادهروي حركت ميكرد. اين راهپيمايي از فلكه شريفواقفي تا دروازه تهران، دو ساعت و نيم به طول انجاميد. مردم به درخواست حجتالاسلام طاهري در حالي كه پلاكاردهايي با خود حمل ميكردند كاملاً سكوت كرده بودند. پليس راهنمايي و گارد كه از اين جمعيت عجيب، به وحشت افتاده بودند تصميم به پراكندگي مردم گرفتند. پليسها دائماً در بين اتومبيلها قرار ميگرفتند و از آنها ميخواستند تا سريعتر حركت كنند ولي موفق نميشدند. در تقاطع جاده ملكشهر و جاده تهران حدود 50 سرباز مسلح (در حاليكه نيمي از جمعيت رفته بودند) راه را بر نيمه ديگر و اتومبيل حجتالاسلام طاهري بسته و خواستند تا بقيه از جاده ملكشهر به اصفهان بروند تا بدينوسيله بين مردم تفرقه بيندازند اما با مقاومت مردم ناچار به عقبنشيني شدند. اين كار را دو بار تكرار كردند ولي در مقابل اين جمعيت نتوانستند ايستادگي كنند. هوا تاريك شده بود كه به دروازه تهران رسيدند. حجتالاسلام طاهري از مردم خواهش كردند كه هر چه فشردهتر و با سكوت كامل وارد شهر شوند. گارد از يك ساعت پيش در ميدان كاملاً مجهز بود و در بين مردمي كه آنجا منتظر بودند گاز اشكآور پخش كرده و با باتوم به جان مردم افتادند. عدهاي را دستگير كرده و گويا يك نفر كشته شده بود. اما يكساعت بعد كه چشمشان به اين جمعيت افتاده بود فرار را برقرار ترجيح دادند و ميدان را ترك كردند و فقط سربازان اسلحه به دست در دو طرف جاده قرار گرفتند و مردم از بين آنها حركت ميكردند. خيابان زاهدي را بسته بودند. مردم از خيابان خرم، خيام، پل فلزي، حكيم نظامي به طرف حسينآباد رفتند. چندين مرتبه ديگر مأموران مسلح راه را بر مردم بستند، اما با درگيري، مردم راه را باز ميكردند. انتهاي خيابان حكيمنظامي حجتالاسلام طاهري از اتومبيل پياده شدند و اجازه گفتن شعار اللهاكبر، نصرمن الله و فتح قريب و لااله الاالله را دادند. همه با خود آيتالله را فرياد ميكشيدند تا به حسينآباد رسيدند. تمام مردم حسينآباد در مسجد اعظم جمع شده بودند. صداي درود بر خميني همهجا را فرا گرفته بود. بعد از سكوت، دانشجويي مقاله خواند و به مصائبي كه بر زندانيان سياسي در نبودن حجتالاسلام طاهري وارد آمده بود اشاره كرد. ایشان خبری را گفتند كه موجب شادي تمام مردم شد و آن برگزاري نماز جمعه بود. پس از اتمام برنامه، مردم با سكوت از مسجد خارج شدند. روز پنجشنبه 29/4/57 حجتالاسلام طاهري به بازار بزرگ آمدند و از طرف طلاب مدرسه صدر و كليه بازاريان مورد استقبال قرار گرفتند. روز جمعه 30/4/57 از ساعت 10 بامداد مردم به طرف مسجداعظم حسينآباد براي نماز جمعه حركت كردند. ساعت 12، جمعيت در داخل مسجد و بامهاي مسجد و كوچهها موج ميزد. در خطبه نمازجمعه حجتالاسلام طاهري روي اين مسئله تأكيد ميكردند كه آزادي من و يا آزادي ديگران حتي امام خميني نبايد ما را از مبارزه در راه رسيدن به هدف، يعني برقراري حكومت اسلامي باز دارد..»[4] پس از استقبال تا دستگيري مجدد رفع تبعيد از آيتالله طاهري و بازگشت ايشان به اصفهان يكي ديگر از فرازهاي حساس تاريخ انقلاب در اصفهان ميباشد. چرا كه بازگشت ايشان مفهوم شكست رژيم در برابر اراده ملت را داشت، نيز وجود آقاي طاهري در اصفهان و ادامه نمازهاي جمعه امكان جديدي را براي اصفهان فراهم ميساخت. خبر بازگشت ايشان همچون ورود امام به ايران، در سطح استان؛ باعث رستاخيز عمومي در اصفهان شد. مراسم بيرون رفتن عموم اهالي شهر به استقبال ايشان پيام ويژهاي داشت. تبعيد چند ماهه، روي آيتالله طاهري نه تنها اثري نگذاشت بلكه او را مصممتر نمود و پس از بازگشت با صلابت بيشتر به راه خود ادامه داد، مردم نيز با حمايت بيدريغ خويش از اين راه، از او چهرهاي اسطورهاي ساختند. او بیدرنگ بر تلاشهای خود افزود و آن را از سطح استان اصفهان فراتر برد و به عرصه شهرهای دیگر گسترش داد. پس از درگيري در كشكوئيه يزد، آيتالله طاهري در تاريخ: 2/5/1357 اعلاميهای کوبنده علیه رژیم، براي آيتالله صدوقی فرستاد. نیز پس از آزادي از زندان از شهرهاي مختلف حتي خارج از استان اصفهان از ايشان دعوت ميشد كه براي سخنراني به آنجا بروند، براي نمونه از خمين (استان مركزي) از ايشان دعوت به عمل آمد: محمدجواد مرادینیا درباره سفر او به خمین مینویسد: «...آيتالله طاهري از روحانيون مبارز و شناختهشدهاي بودكه در اصفهان اقامه نمازجمعه ميكرد. وي بهتازگي از زندان آزاد شده بود و مردم اصفهان نيز علاقه زيادي داشتند كه در آن محرم خودشان بتوانند از سخنان آيتالله طاهري استفاده كنند. آقاي زائري مأمور شد تا دعوت آقاي منتجبنيا و اهالي خمين را به آيتالله طاهري در اصفهان ابلاغ كند.»[5] كه ايشان اين دعوت را پذيرفته و براي سخنراني به خمين ميرود. پيوستن مسيحيان و يهوديان اصفهان به انقلاب همميهنان ارمني و يهودي در اصفهان نيز همآوا با ملت ايران در بستر پيروزي انقلاب حركت كردند. هماهنگي آنان با ملت ايران نشان داد تنها انگيزههاي شيعي و اسلامي نقش براندازي نداشت بلكه شرايط اجتماعي و تاريخي براي همه ملت ايران يكسان بود به همين خاطر پيروان اديان ديگر نيز پابهپاي مردم مسلمان جلو آمدند. به اين گفتار دقت شود: در خاطرات حسينعلي زماني آمده است: «زماني كه آيتالله طاهري آزاد شدند استقبال با شكوهي از ايشان شد روز بعدش در محله هارونيه اصفهان قرار شد جلسهاي باشد و آن روز يهوديهاي اصفهان اعلام همبستگي كردند و در آن جلسه به اتفاق ارامنه شركت كردند. سخنران آن جلسه آقاي [اسدالله] بيات بودند كه تازه از زندان آزاد شدند و روي منبر كه نشسته بودند مرتب جابجا ميشدند بهدليل شكنجهاي كه در زندان ديده بودند نميتوانستند آرام بگيرند و آن جلسه هم تا يك بعدازظهر طول كشيد و يهوديها و مسيحيان اصفهان وارد انقلاب شده بودند.»[6] بعد از اين گردهمايي، يك نوبت نيز يهوديان اصفهان با آيتالله طالقاني در تهران ديدار داشته و با عنوان «يهوديان روشنفكر ايران» قطعنامهاي را در حضور ايشان قرائت كردند. »[7] برگزاری مجدد نمازجمعه اینبار در مصلی «بعد از آزادي، آيتالله طاهري نمازجمعه را شروع نمود و چون در حسینیه اعظم حسین آباد امکان نبود، این نوبت با جمعیت انبوه در مصلی برگزار شد. گزارش این نماز از زبان نمازگزاران آمده است (اول تذكراتي درباره افرادي كه در استقبال دستگير شده بودند داد. سپس راجع به نيمه شعبان و عدم برگزاري جشن ولادت امام زمان و پاسخ دادن به نداي رهبر ايرادسخن نمود، و چنين بيان داشتند: «جشن برگزار نشد چون امام زمان عزيزانش را از دست داد و به خاطر اين بود كه سربازان تو را، يا در محيط دانشگاه علم قديم يا در محيط دانشگاه علم جديد، به آتش بستهاند.»[8]خطبه اول چنين آغاز شد: بحث اين جمعه و جمعههاي آينده، اگر عمري باشد، درباره ولايت و حكومت است، آنگاه به شرح آن پرداختند در خطبه دوم، نسبت به اعمال وحشيانه رژيم روشنگري كردند.»[9] «آنقدر شلوغ شده بود، مسائل و مشكلات ديگر مثل گرما بسيار اذيت ميكرد. مثلاً وقتي ريگ را به عنوان مهر گذاشته بوديم آنقدر داغ بود كه به پوست بدن ميچسبيد اما مردم با متانت و سنگيني اين مشكلات را تحمل ميكردند و گويي دست لطف و ياري الهي بود كه اينقدر تحمل و قدرت پيدا كرده بودند. در اين مقطع كه خيلي نمود جالبي در برداشت كنترل جمعيت بود. 90 درصد مردم خالصاً براي خدا و چند درصدي فراخور حال خودشان ميآمدند.»[10] روز جمعه 6/5/57 به علت شركت انبوه جمعيت براي نماز جمعه، نماز در مسجد مصلي در تخت فولاد برگزار شد. تعداد شركتكنندگان به 40 هزار نفر ميرسيد. در خطبه نماز جمعه حجتالاسلام طاهري اخبار مربوط به كشتار مشهد، همدان، كشكوئيه، رفسنجان و... . را براي مردم گفتند. اين دومين و آخرين نماز جمعه بود كه بعد از برگشت ايشان از تبعيد برگزار شد ومجدد دستگیر گشت . هجوم به خانه و دستگیری مجدد وتحصن مردم پس از برگزاری مراسم بزرگداشت برای شهدا در مسجد سید و سخنرانی هادی غفاری در این مراسم و رفتن ایشان بعد از مراسم به منزل آیتالله طاهری؛ سحرگاه سهشنبه 10/5/57 از در و ديوار منزل حجتالاسلام طاهري هجوم آوردند و به دنبال اين رویداد عدهاي از مردم اصفهان، مخصوصاً از خود منطقه حجتالاسلام طاهري(حسينآباد) براي مطلع شدن از چگونگي اوضاع، در مقابل منزل حجتالاسلام اجتماع ميكنند. روزنامه رسالت به مناسبت هشتمين سالگرد ریختن به منزل او و دستگیریاش مينويسد: «با دستگيري آيتالله طاهري مردم حسينآباد با تجمع و تظاهرات خشم خود را نمايان نمودند و با گارد ضربتي مسلح درگير شدند. در اين درگيري نخستين گلوله كفر، سينه جوان 19 سالهاي به نام علي ذاكري را شكافت. او با فرياد الله اكبر و درود بر خميني چشم از جهان فرو بست و به ملكوت اعلي پيوست. در اين موقع مردم به طرف منزل آيتالله خادمي حركت كردند و با تحصن تاريخي خود خشم و انزجار خويش را به جهانيان نماياندند. خطبا و فضلا نطقهاي پرشوري درباره بيدادگري رژيم و ايدئولوژي تشيع راستين ايراد نمودند. امام خميني (مدظله العالي) اعلاميهاي به پشتيباني از حركت انقلابي مردم اصفهان صادر نمودند كه اين اعلاميه شور و شعف تازهاي در جان مردم غيور و شهيدپرور اصفهان انداخت و اتحاد و همبستگي مردم را در جهت مبارزه با استبداد رژيم و پشتيباني و حمايت از روحانيت انقلابي فشردهتر نمود.»[11] آيتالله طاهري خودش از آن شب ميگويد: حدود ساعت 5/2 بعد از نصف شب دژخيمان رژيم بدون اينكه درب خانه را بزنند از ديوار خانهام ريختند و براي راحتي خروج خود، درب خانه را گشودند! وحشيانه به خانه حمله آورده بودند مرا از رختخواب بيرون كشيده، بدون كفش و بدون عينك كه براي من حالت چشم را دارد، سر و پابرهنه از خانه بيرونم بردند و در ماشين قرارم دادند و بلافاصله چشم بند زدند. به من كه اجازه صحبت نداده بودند! خودشان هم نگفتند كه از كجا آمدهاند و يا چه ادارهاي آنها را براي اينگونه دستگير كردن من فرستاده است. طبعاً در چنين شرايطي بايد فكر ميكردم دزد هستند. اما دزد به چه منظور مرا بدون كفش و لباس ميدزدد! آنها مرا به تهران بردند و تحويل كميته دادند كه خب قضيه معلوم شد. در كميته، قريب بيست بار مرا بازجويي كردند و بعد هم تحويل بهداري زندان دادند و اين كارشان هم از روي مهر نبود بلكه ميترسيدند ملحق شدن من به صفوف زندانيان برايشان خطرناكتر باشد. من در تنهايي رنج ميبردم ولي آنها اجازه ندادند كه به صفوف همرزمانم بپيوندم. آخر شب باز هم مرا به كميته بردند و بعد هم با يك هواپيماي ارتشي به اصفهان برگرداندند.»[12] دستگيري او از جانب روحانيون محكوم شد و اعلاميهای از طرف آنها در تاريخ:11/5/1357 منتشر شدکه در بخشی از آن آمده است.بسمهتعالي: سحرگاه سهشنبه 10/5/57 كه سينه فجر شكافته ميشد در محيط باز سياسي!! و با ادعاي اعطاي آزادي!!! عمال رژيم وحشيانه از ديوار، به منزل روحاني مجاهد و دانشمند با فضيلت حضرت حجتالاسلام والمسلمين جناب آقاي طاهري حفظهالله تعالي ريخته و پس از توهين به ايشان و اسلحه كشيدن به روي زن و فرزندانشان، معظمله را با سرو پاي برهنه ربودند ..... ما ضمن ابراز تنفر و انزجار از كشتارها و جنايات رژيم در شهرهاي ايران همبستگي كامل خود را با مراجع تقليد بالاخص حضرت آيتاللهالعظمي المجاهد الخميني دامت بركاتهم اعلام و حوادث اخير را به پيشگاه مقدس امام زمان عجلالله تعالي فرجه و همچنين خانوادههاي داغدار و مصيبت زده تسليت ميگوييم. «وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.» حسينالموسويالخادميـ الاحقر حسن صافيـ احمد زاهدـ عباسعلي اديبـ سيد مصطفي مهدويـ مرتضي ابطحيـ محمدعلي حسينيصادقيـ سيدعلي مدرسيـ سيدعلي محققـ .....و... چهارشنبه 27/ شعبان المعظم/1398[13] در 15/4/57 اعلاميهاي نیز به امضاي جوانان مسلمان در توضيح جنايات رژيم در اصفهان منتشر گرديد.[14] تلگرافي نيز از طرف آيتالله صدوقي براي مراجع عظام آقایان گلپایگانی – شریعتمداری – نجفی در تارخ11/5/1357 ارسال شد. بخشی از آن بدين قرار است: ...ريختن گارد مسلح نيمه شب در منزل سيد بزرگوار و عالم فداكار حجت الاسلام حاج سيدجلالالدين طاهري در اصفهان .... كاسه صبر مسلمانان خاصه اهالي محترم و غيور اصفهان لبريز، تعطيل عمومي در سراسر اصفهان نموده، عموم مسلمانان با شرايط موجود مرگ را استقبال و زندگي را ننگين ميشمارند. ... و خواهان اظهار انزجار و تنفر شديد از سوي مراجع خود هستند و براي امتثال اوامر، آمادگي خود را اعلام ميدارند. محمدالصدوقي ـ 27/ شعبان /1398[15] امام خميني هم با صدور پيامی که جملاتی از آغاز و انتهای آن در زیر آمده است از مردم اصفهان به خاطر نشاندادن عكسالعمل پرتوان قدرداني كردند. «... فاجعه اخير اصفهان را به عموم اهالي محترم تسليت عرض مينمايم... اينجانب از همبستگي روحانيون معظم و اهالي محترم اصفهان كه در جريانات اخير با پشتيباني بيدريغ خود، روحانيون را تنها نگذاشتند و دين خود را به اسلام و مسلمين ادا نمودند تشكر ميكنم و از خداوند متعال توفيق و تأييد همگي را خواستارم. (اول رمضان المبارك 1398) روحالله الموسوي الخميني.»[16] در شأن گفتار امام مبني بر«ملي شدن شعار مرگ بر شاه»، در کتاب صحیفه امام آمده است که بازتاب حركتهاي اصفهان بوده است. بزرگيزاد درباره فعاليتهاي سياسي اين تحصن چنين ميگويد: «وقتي آيتالله طاهري را ربودند عليرغم خواست آقاي خادمي، همه مردم ريختند دم خانه آيتالله خادمي و گفتند ما آيتالله طاهري را از تو ميخواهيم و دنبال آزادي ايشان باشيد و اين تجمع، تجمع بسيار جالبي شد. اين بود كه كليه اعلاميهها ميآمد آنجا و روي ديوار و اطراف منزل آنجا نصب ميكردند و گروه گروه همه مردم از اطراف اصفهان ميآمدند، ميخواندند و از اين اعلاميهها عكسبرداري ميكردند و در اين فضا اگر مثلاً يك تعدادي ساواكي ميآمد آنجا فوراً شناسايي ميشدند و مردمآنها را ميگرفتند. شور و شوق مردم افزوده ميشد. در اين بين اعلاميههايي كه از امام ميآمد مرتب آنجا زده ميشد. حتي رسالههاي امام و كتاب حكومت اسلامي ايشان هم به فروش ميرسيد و به دست مردم ميرسيد.»[17] پيامدهاي مهم دستگيري آيتالله طاهري تا برقراري حكومت نظامي در گفتار محمد توكل آمده است. ايشان توضيح داده است كه: «به دنبال دستگيري حضرت آيتالله طاهري در مدرسه صدر بازار تجمع كرده و از آنجا به صورت راهپيمايي كه در پيشاپيش آنها سه نفر از روحانيون مبارز اصفهان بودند به طرف منزل آيتالله خادمي حركت كردند. آن سه نفر روحاني آقاي نصر، جمشيدي و علوي بودند. علوي از آن دو تاي ديگر بزرگتر بوده و از ايشان خواستند تلفني با ساواك و يا جاهاي ديگر تماس بگيرند و علت را جويا شوند كه بعد از تماسهايي با تهران و جاهاي ديگر معلوم شد روز قبل از دستگيري، ساواك ايشان را احضار كرده بوده و ايشان توجهي نكرده و شبانه به زور ايشان را دستگير كرده و به سقز تبعيد نمودند. جمعيتي كه روانه منزل آيتالله خادمي شدند، پليس متوجه شد و در چهار راه تختي از جريان مطلع شد و از راهپيمايي ممانعت كرد... و همه به منزل آقاي خادمي رسيدند و پليس نتوانست كاري كند. مردم ظهر را در منزل ايشان نماز جماعت برقرار كردند و نگذاشتند ايشان به مسجد بروند و نهار مختصري تهيه شد و مردم گفتند ما اينجا ميمانيم تا آقاي طاهري آزاد شوند. فرد خيري هم كمي ميوه آورد و ظهر نان و پنير خوردند و هوا بهشدت گرم بود و حياط منزل چادر و پوششي نداشت كه از مسجد كوله و چادر پوشش آوردند و نماز مغرب و عشا هم برقرار شد و مهر و فرش و وسيله از مسجد آورده شد و مردم مستقر شدند و نماز جماعت برقرار شد. البته لازم به تذكر است در اين چند شب سخنرانيهايي در جهت آگاهي مردم از ظلم و ستم شاه و مسائل سياسي بحث ميشد و از سران چند شبي دعوت شدند. آقاي مطهري از آيتالله منتظري و آيتالله طالقاني كه در زندان بودند كسب تكليف كرد و افرادي را براي سخنراني معرفي كردند. چند شب وضع بدين منوال گذشت و هيچ گونه اقدامي نشد تا بعد كه گروههاي مختلف مردم از دانشگاهي و كارگر و غيره اعلام پشتيباني نموده و در تحصن شركت كردند كه حدود ده روز طول كشيد و نتيجهاي نداشت و قرار شد شب آخر كه عرض كردم مصادف با پنج رمضان بود به صورت راهپيمايي خارج شويم.»[18] گفته شد كه با دستگير كردن آيتالله طاهري: «تظاهرات مردم اصفهان توسط رژيم به خون كشيده شد»[19] اما از همان روز تحصن، عمليات عليه رژيم تشديد شد: روز بعد از اين واقعه، يك گروه كه اكثريت آنها دانشجو بوده و شهيد مهدي نيلفروشزاده، شهيد منصور موحدينيا، شهيد مرتضي غلافگر(شهداي جنگ) در ميان آنها بودند تصميم گرفتند كه انتقام خون شهيد ذاكر و... را بگيرند. آنها سينما شهرفرنگ، (سينما قدس فعلي) را انتخاب كردند. گفته بودند براي شكستن اقتدار ساواك بايد هنگام شب، بهطور كامل آن سينما را نابود كرد تا مردم روحيه بگيرند... منصوري مدير سينما، مدعي شد كه در اين حادثه 12 ميليون تومان به سينما خسارت وارد آمده است.[20] از سوي ديگر طي چند روز، 15 شعبه بانك در اصفهان مورد هجوم و با سنگ خرد كردند. حمله به بانكها وهتل عباسي ومشروب فروشيها طي دوران تحصن پيدرپي ادامه يافت وکنترل شهر از دست رژیم خارج شد تا پنج رمضان فرا رسيد. حکومت نظامیاطلاعات هفتگي پس از پيروزي انقلاب، گزارشي با عنوان «آنچه در پنجم رمضان بر مردم اصفهان گذشت» را به قلم عبدالحسين جعفري، گزارشگر اطلاعات، آورده: «غروب پنجم ماه مبارك رمضان 1398 مطابق با پنجشنبه 19 مرداد ماه 1357 غروب غمانگيز و وحشتآفريني براي مردم شهر بود. صداي تك تيرها و رگبار مسلسلها آرامش از مردم گرفته بود. براي همه مردم مؤمن و تلاشگر اصفهان بهخوبي روشن بود كه مزدوران رژيم بار ديگر مردم را و خوبترين خوبهايمان را به گلوله بستهاند. هر بار كه صداي فرياد و اعتراض بلند ميشد صداي گلوله و گلولهها هم از تفنگها و مسلسلها به گوش ميرسيد. رفتهرفته فريادهاي اللهاكبر توي هر محله شنيده شد و اين تكبيرها همانگونه كه يادآور عظمت و بزرگي خداوند بود، نمودار خشم و نفرت مردم هم بود. آن شب اصفهان هرگز نخفت و بيدار بود. بيداري اصفهان لرزه بر پيكر مزدوران افكند و آنگاه كه سپيده صبحگاهي دميد آسفالت خيابانها و ميدان شهداي اصفهان به خون رنگين بود... اما فريادها خاموش نگرديده بود. مردم به خشم آمده مبارزان را ياري كردند. هر بار خياباني با شعلههاي فروزان لاستيكهاي كهنه كه به آتش كشيده و بسته ميشد و خودروها، تفنگ بهدستها و مسلسل به دوشها همه در حال حركت بودند، تظاهرات حقطلبانه از اين خيابان به آن خيابان و از اين محله به آن محله كشيده ميشد و مردم همه جا با حقطلبان يار بودند كه اين مبارزه حق آنها هم بود، ولي راستي چرا؟ چرا آن شب ماه رمضان مردم را كه به خانه روحاني بزرگ شهرستان پناه برده بودند مزدوران به گلوله بستند؟ آيا يك تحصن ساده را هم اين ملت تحت ستم حق نداشتند به اجرا درآورند؟ آن شب چگونه فاجعه رخ داد؟ آيتالله حسينالموسوي خادمي، رئيس حوزه علميه اصفهان كه حكومت نظامي از خانه او شروع شد در مورد چگونگي وقوع فاجعه اظهار ميدارد: «در نخستين شبي كه عدهاي به خانه من پناهنده شدند به آنان ابلاغ گرديده بود كه متفرق شوند و من خواستار آزادي آقاي طاهري شده بودم و حتي موافقت به اينكه ايشان در شهر ديگري به سر برند ولي در زندان نباشند را هم به اجبار كردم. ولي آنها كه شهوت برقراري حكومت نظامي داشتند و ميخواستند به رياست برسند، مزدوران را واداشتند كه مردم را هنگام خروج از منزلم به گلوله ببندند و البته عدهاي شهيد و مجروح شدند. فرداي آن روز مردم شورش كردند و رياستي هم براي «ناجي» جاني پيش آمد. با اعلام برقراري حكومت نظامي به وسيله ناجي معدوم تانكها در چهارراهها مستقر شدند و تفنگ به دوشها همه جا راه را بر مردم بستند. بازرسي را شروع كردند و هر كسي را كه دلشان ميخواست بازداشت ميكردند. فرياد غمفزا در هر خانهاي بلند بود و در چنين شرايطي داريوش همايون اين محكوم فراري روي صفحه تلويزيون ظاهر شد و به اصطلاح سياست دولت را اعلام كرد كه: در هر شهري آشوب روي دهد حكومت نظامي خواهد شد. فرودگاه اصفهان بر روي تمام هواپيماها بسته شد و قطارهاي اصفهان برنامههاي مسافرتي خود را تغيير دادند. ناجي در سمت به اصطلاح فرماندار نظامي عبور و مرور از هشت شب تا شش صبح و حمل هر گونه جنگافزار سرد و گرم را ممنوع اعلام كرد و اجتماع بيش از سه نفر را ممنوع كرده و اقدام تحريكآميز عنوان كرد. دولت دستنشانده اعلاميه داد كه دولت با قدرت جلوي آشوب را خواهد گرفت و اجازه نخواهد داد كه سلامت كشور دستخوش آشوب شود. اما ديديم كه در شهرهاي ديگر مملكت هم مبارزان به پا خاستند. حكومت نظامي هم شد. اما مردم از تانك و توپ و تفنگ هم نهراسيدند و بدون ترس از گلولهها به خيابانها آمدند و پيام رهبر كبير انقلاب و امام امت را لبيك گفتند و انقلاب به كوري چشم دشمنانش به پيروزي رسيد.»[21] يكي از متحصنين و ناظرين صحنه چنين ميگويد: چهارم ماه رمضان، ماه خدا، غروب پنجشنبه است. ساعت 5/8 شب است. خدايا صداي رگبار، رگبار گلوله مياد. از كجا؟ كمكم صدا بلند شد. مردم را كشتند. ياالله! برادران، خواهران از منزل آقاي خادمي به سوي خيابان حركت كردند! ...، واي واي اصغر كشته شد.[22] جسدش را هم بردند. تيراندازي شديد شد بچههاي تيرخورده را به منزل آوردند حركت در كوچه متوقف شد. صداي رگبار گلوله شدت گرفت. ساعت 11شب دژخيمان به متحصنين حمله ميكنند. بچهها چارهاي نيست بايد دفاع كرد. با چي دفاع كنيم؟ بنزين، بنزين. از موتورسيكلتها در داخل شيشهها بنزين جمع ميشد. صداي رگبار گلوله و گاز اشكآور خاموش نميشد فرياد دژخيمان شاه جلاد بلند است كه: «خانه را ترك كنيد.» بچهها از پشتبامها دفاع ميكنند و سنگر درست ميكنند. چرا؟ اگر دژخيمان وارد خانه شوند به كوچك و بزرگ رحم نميكنند بايد گرز درست كرد. با زيرپيراهنيها شاخههاي درخت گرز درست كرديم تا براي خنثي كردن گاز اشكآور استفاده كنيم. چارهاي نبود. دستمان خالي بود ولي اسلحهاي داشتيم كه دشمنان نداشتند. آنها گاز داشتند و تيربار، ما خون داشتيم و ايمان. واقعاً چه شبي، شب جمعه، شبي كه بعضي از برادرانمان فردا كنار شهدا ميروند. مناجات ميكردند مردم همه به دعا و نيايش به درگاه خدا، دعاي توسل، نمازشب، دعاي كميل. رگبار گلوله روي سرمان ميباريد بچهها روي پشت بام دفاع ميكنند؛ كشته ميشدند. واقعاً چه شبي، شبي كه هرگز فراموش نميشد همه مناجات، همه با هم مهربان. ساعت دو بعد از نيمه شب صداي رگبار گلوله خاموش شد. بعضي دژخيمان رفتند استراحت كنند، سكوت همه جا را فرا گرفت. صداي دژخيم مياد. ميگفت: نماينده بفرستيد. بچهها از پشتبام، دشمن نماينده ميخواهد مردم در فكر فرو رفتند، نماينده ميخواهند. ناگهان با صداي مهيبي چادر روي منزل روشن شد. آتش گرفت، آتش نه ـ نه نترسيد. گاز ـ گاز اشك آور. نزديك بود همه خفه شوند. شلنگ آب به كمك بچههاي بام به بالا منتقل شد. جمعيت همه روي هم ريختند عدهاي در دل شب در حوض آب پريدند. به كمك همديگر شتافتند تا از خفگي نجات يابند. سحر شده صداي مناجات از بيرون به گوش مياد صداي رگبار گلوله خاموش شد. سحري مختصري، بچهها از پشت بام نان و پنير و انگور، چه زيبا سحري همه به هم تعارف ميكردند. يك خوشه انگور دست به دست ميرفت تا يكي تناول كند. اذان صبح نزديك، همه با هم وضو گرفتيم تا به نماز بايستيم! اذان شروع شد. نماز خوانديمتا بالاخره صبحگاه، برادران با تقاضاي استاد پرورش محل تحصن را ترك كردند. شب پنجم رمضان فرا رسيده و هنوز هيچ جواب مثبت از طرف دستگاه جبار به خواست مردم داده نشد. كاسه صبر مردم لبريز شده و بعد از شور، بنا شد دامنه تحصن به مساجد كشيده شود. با خارج شدن از منزل به تظاهرات پرداخته، با رسيدن به خيابان درگيري و تيراندازي، آغاز گرديد. زخميها را به محل تحصن آوردند، با شنيدن صداي گلوله، انبوه مردم از خانهها خارج و آن شب جمعه تاريخي را با وضعي عجيب و اضطراب خاصي، مردم به سر بردند.»[23] «با اطلاع يافتن مردم از كشتار شب آخر تحصن، فرداي آن روز، اصفهان در آتش خشم ميسوخت. بعدازظهر همان روز اعلام حكومت نظامي شد. توپ و تانكها به شهر آمدند. در ميدانها و چهارراهها و درب مساجد و بازار، مستقر گرديدند. در آن شب تعدادي را به عنوان محرك وقايع اصفهان دستگير و زنداني نمودند.»[24] تراژدي خون وشهادت صبح جمعه خونين اصفهان شروع شد.که شرح زیادی داراست «در جريان تظاهرات خونين [اين روز] اصفهان دهها نفر به سختي مجروح شدند و به بيمارستانها انتقال يافتند: حال عدهاي از مجروحان وخيم است. - خبرنگار و عكاسان كيهان، ديروز به يكي از بيمارستانها رفتند و موفق به گرفتن عكس از برخي از مجروحان شدند، اسامي مجروحان بستري در اين بيمارستانها به شرح زير است: .....(نام تعدادی جانباز آن روزها آمده). در نجفآباد، همايونشهر و شهرضا نيز حكومت نظامي برقرار شد.»[25] از ساعت پنج بعدازظهر پريروز، دهها دستگاه تانك و زرهپوش حامل سربازان ارتشي و افراد پليس در چهارراهها و خيابانهاي اصلي اصفهان مستقر شد و نظاميان كنترل اوضاع را در دست گرفتند. از طرف ديگر چند فروند هليكوپتر نظامي در آسمان اصفهان به پرواز در آمد و اوضاع شهر از راه هوا نيز تحت نظارت قرار گرفت... از ساعت هشت شب در خانههاي خود بودند و در شهر، به جز افراد پليس و مأموران نظامي ارتش، هيچكس ديده نميشد و در خيابانها فقط تانكها و زرهپوشهاي ارتشي ديده ميشد و هيچ اتومبيل ديگري در حركت نبود. سينماها و اماكن عمومي كه معمولاً تا پاسي از شب باز بودند تعطيل كردند و شهر در سكوت محض فرو رفت.[26] علي شاهزيدي از تحصن در منزل آقاي خادمي و چگونگي شهادت رسول نمنبات سخن گفته است: «... در همين حين يكي از بچهها بهنام رسول نمنبات از روي ديواري داشت به ديوار ديگر ميرفت كه تيري به پايش خورد. در آن لحظه من او را گرفتم و در آن زمان من خودم 17 سال بيشتر نداشتم و خيلي اطلاعي از كمكهاي اوليه نداشتم. ما او را به بيمارستان برديم. ..بيمارستان بهنام سنبلستانيان كه الآن بيمارستان امين ميباشد قبول نكرد. بيمارستان جرجانيان برديم كه آنجا نيز هنگامي كه فهميدند تير خورده قبول نكردند... خلاصه به بيمارستان عسكريه كه خيريه است چون زير چتر حكومت نبودند، ايشان را قبول كردند ولي تا آمدند برانكارد بياورند آنقدر خون از او رفته بود كه داخل ماشين از دنيا رفت. بعد ما حدود ساعت يك و دو بود كه ديديم همه جا ارتشيها هستند و در فكر بوديم كه او را كجا ببريم و چه كار بكنيم. من گفتم او را به منزل خودمان ببريم.. ما آن شهيد را به زيرزمين خانهمان برديم و آنرا در فرشي پيچيديم كه كسي متوجه نشود. فردا من رفتم به منزل آيتالله خادمي و آقاي محمد نصر را پيدا كردم و جريان را براي او تعريف كردم و البته در آن موقع اسم آن شهيد را نميدانستم. خلاصه آقاي نصر پيجويي كرد و متوجه شدند ايشان رسول نمنبات است و منزلشان يكي از كوچههاي باريك خيابان ابنسينا است. او اين مطلب را به پدر و مادر و اقوام شهيد اطلاع داد و خانواده او هم شنيده بودند كه تير خورده و به دنبال او ميگشتند. فرشي كه داخل آن پيچيده بودند داخل ماشين گذاشتند و سريعاً به منزل آن شهيد بردند. بهطوري كه ساواكيها نفهمند او را در منزل غسل و كفن نمودند و يك تشييع جنازه بسيار خوبي در محله مدرس و ابنسينا و مسجد جامع كردند و ميگفتند دو تا تابوت گذاشته بودند يكي را سنگ و كلوخ گذاشته بودند و يكي ديگر را جسد نمنبات كه اگر ساواكيها حمله كردند متوجه مسأله نشوند. بعد از تشييع جنازه، جنازه را در منزل يكي از اقوامشان گذاشتند تا اينكه شب شد و شبانه و مخفيانه او را به قبرستان تختپولاد بردند و به خاك سپردند.. [27] آقاي محمدعلي فرخ فال از شهادت آقاي دوازده امامي در روز حادثه سخن ميگويد: ....[28] حسن شاهينفر كسيكه درآن زمان دانش آموز بوده از تراژديهاي ديگري كه ديده است ميگويد: «... حتي جنازه را نميگذاشتند ما دفن كنيم و ميگفتند پول گلوله را بايد بدهيد و جنازه راهم تحويل بدهيد.....ما شبانه در خانه او را شستيم و حتي نگذاشتند به قبرستان ببريم و برديم در يك قبرستان قديمي پشت بيمارستان امين و آنجا دفنش كرديم.»[29] حسين نيلفروشان از جستجوي شبانه در حكومت نظامي براي يافتن دوستان خودش و چگونگي دفاع نيروهاي مبارز از منزل آقاي خادمي را در خاطرات خود آورده است:. «وقتي خارج شديم ديديم كه سرلشكر ناجي منزل آقا را محاصره كرده.....»[30] غلامحسين شريفخاني نحوه تيرخوردن خود را در اين رويداد وصف كرده است....»[31] علي راعي از اولين جانبازان اصفهان كه در اين حادثه معلول شده است سخن گفته است: «تير شليك شد و به پاي چپ ايشان رسيد و پاي چپ ايشان قطع شد و اولين شخصي بود كه در اصفهان پايش را از دست داد.»[32] و... دهها خاطره دیگر دستاوردهاي تحصن اگر دوران بحران انقلاب در اصفهان را به صورت يك نردبان تصور نماييم كه از پلههاي ترقي برخوردار است، از فوت دكتر شريعتي (كه باعث تشديد مبارزات دانشجوئي گشت) تا برپايي تظاهرات مسجدحكيم مرحله نخست و از اين حادثه تا استقبال ازآيتالله طاهري را مرحله تكميل بحران بايد نام برد، مرحله سوم نيز از دستگيري مجدد ايشان آغاز و پيامدهاي آن تحصن و حكومت نظامي است كه در اين مرحله ايجاد ميگردد و انقلاب از آن پس با شتاب تند اما يكنواخت تا مرحلة پيروزي راه طي ميكنند. بر اين اساس بايد گفت دستگيري مجدد آيتالله طاهري؛ انقلاب را در اصفهان وارد مرحله نويني نمود كه تصور آن در قبل غيرممكن مينمود. شهرت آقاي طاهري به عنوان نماينده آقاي خميني در اصفهان، سوابق مبارزاتي او، برپايي نمازهاي جمعه و تزريق خوراك سياسي هفتگي به مردم، خانه ايشان را به جایگاه جوانان انقلابي تبدیل شد، رابطه علماي مبارز شهرهاي ديگر ايران با ايشان و دیگر مسائل؛ عواملي بود كه تحمل رژيم را شكست وتصميم به دستگيري مجدد ايشان گرفت. بديهي است وقتي حكومتي پايگاه مردمي نداشته و نتواند دركي از نحوه تفكر جامعه داشته باشد، تصور مينمايد كه گرايش انقلابي تودههاي مردم در دست يك يا چند نفر است و با اين خيال كه اگر آن يك يا چند نفر را از صحنه حذف كند مردم از راهي كه در پيش روي دارند برگشت خواهند نمود، با همین نگرش آقاي طاهري دستگير شد و خبر نحوه دستگيري ايشان بشدت روح مردم را جريحهدار كرد و آنها را به تحصن کشید. سخنرانيهايي كه در روزهاي تحصن براي مردم انجام شد عبارتند از: «1ـ قرائت اعلاميه علما و منبر برادر محبوبي، 2ـ سخنان نماينده آيتالله صدوقي در تحصن، 3ـ سخنراني يكي از فضلاي حوزه علميه قم، 4ـ سخنراني برادر پرورش پيرامون استضعاف، 5ـ سخنراني حجتالاسلام بدري درباره رهبري، 6ـ سخنراني حجتالاسلام خيرالهي درباره رهبري، 7ـ سخنراني فاضل دانشمند جناب آقاي اشني، 8ـ سخنراني حجتالاسلام مجبوبي شب آخر و 9ـ سخنان آيتالله زاده خادمي و پيام آخر كه نوار آن موجود است. ميدان «شهداي» اصفهان از اينجا نام گرفت. چون عمده درگيري و شهداي تحصن در اين قسمت بود.»[33] آقاي هادي آل صاحب فصول ميگويند: «دستگيري آقاي طاهري باعث شد كه موج انقلاب در اصفهان شديدتر شود و همين جريانات باعث شد كه جريان پنجم رمضان به وجود آيد. اولين زد و خورد كه جلوي مسجد (حسينآباد) به وجود آمد باعث ايجاد موج انقلاب شد»[34] بعد از دستگيري آيتالله طاهري وشروع تحصن، عملياتهاي نظامي توسط نيروهاي انقلاب شروع شد. آقاي حسين صاحبانپور از چگونگي تهيه فتيله و باروت سخن ميگويدكه حكايت از روي آوري تودهمردم براي عمليات نظامي ميباشد در چهارراه وفايي و دروازه تهران يك چيزهايي درست كردند و گذاشتند و ما انفجارش را فهميديم ولي سعي بر اين بود كه وحشت ايجاد شود نه آنكه آنها را بكشيم.»[35] آنچه را با فتيله و باروت ميساختند و آقاي صاحبانپور نام آن را فراموش كرد. «سه راهي» ميگفتند که محسن مهاجر در هنگام ساختن همین سه راهي به شهادت رسيد. مردم اصفهاناز دوره تحصن در منزل آيتالله خادمي خاطرات زيادي دارند. بسياري از جوانان انقلابي اصفهان در آن تحصن شركت داشته و كارهاي جالب توجه انجام دادهاند كه جمعآوري و ذكر همه آنها خود كتابي مجزا خواهد شد. نگارنده نیز در آن تحصن حضور داشت، خاطرات خود در گذشته و فهرست دستاوردهاي تحصن را شمارش مينمايد: 1ـ تشكيل خودبهخود ستاد انقلاب در اصفهان؛ اين ستاد كه چنين عنواني را نداشت در عمل شوراي فرماندهي انقلاب در اصفهان بود 2ـ تشكيل وگسترش هستههاي مبارزاتي جديد؛ تحصن باعث شد كه تيمهاي جديد مبارزه به تعداد زياد تشكيل شود و بطور خودجوش هر كدام با ابتكار خويش در گوشهاي از شهر عملياتي را انجام داده يا كاري فرهنگي و سياسي پيشه كنند و در عرصه عمل وارد شوند. 3ـ در طول تحصن، عمليات نظامي فراواني انجام گرفت. ميعادگاه اين تيمها در تحصن بود و تا آنجا پيش رفت كه بهطور جدي رژيم را به بازي گرفته بودند. 4ـ نيروهاي انقلاب همديگر را يافتند و بسياري يكديگر را شناختند. 5ـ پاي تودههاي مردم بهطور جدي به ميان كشيده شد و از حد شركت در يك تظاهرات يا نمازجمعه گذشته و به نگهبانيدادن و تداركات نمودن تحصن و اعلاميه پخشكردن و خدماترساندن به عموم مردم منجر شد. 6ـ تحصن محل نقل و انتقال اخبار سياسي و كلاس عمومي انقلاب براي مردم گشت. 7ـ سير امداد رساني به يكديگر مراحل نخستين خود را در اين تحصن آغاز نمود. 8ـ اقشار مختلف انقلاب، در اين تجمع به همديگر گره خورده همديگر را پيدا كردند. در تجمع از همه اقشار وجود داشتند. روحاني، كارگر، دانشجو، دانشآموز، معلم و كاسب در كنار يكديگر قرار گرفتند و ترس از ساواک از میان برداشته شد و در یک کلام مردم به خودباوری رسیدند. در هر حال اين تحصن فصل نويني را در اصفهان گشود و كانون حيات انقلاب شذ. ناگفته نماند كه هر چه از روزهاي نخست ميگذشت بهانه آزادي آيتالله طاهري كمرنگتر ميشد و ممکن بود آزادی او جریان انقلاب را شعلهورتر نماید. حتی نظرات شورايي كه در حضور آيتالله خادمي تشكيل جلسه ميدادند برتصمیم مردم چندان اثري نداشتند. بهخصوص آنكه بسياري از جوانان انقلابي و پر شور كه اكثريت جمعيت را تشكيل ميدادند نسبت به تصميمهاي آن شورا ايراد داشتند و آن تصميمهارا سازشكارانه ميدانستند. در صحنهاي(این نویسنده ) شاهد بودم كه يكي از جوانان باسابقه انقلابي جلوآقاي پرورش را گرفته بود و ميگفت اگر قرار است شما مماشات كنيد و تصميمهاي جدي نگيريد ما با دست خود ارتش را به داخل كوچه خواهيم كشيد و نخواهيم گذاشت مردم را خسته كنند و بيحاصل از اينجا رد كنند، كه ايشان در پاسخ تعبير خاصي به كار برد كه مفهوم آن اين بود كه تصميمگرفتن همراه با علما كار سادهاي نيست و نیاز به تأمل دارد. خلاصه بهتدريج جريان تحصن به سوي تندشدن و شتابگرفتن رفت. شتابي كه هيچ يك از طرفين قادر به جلوگيري از آن نبودند. بالاخره رژيم تصميم گرفت كه با حمله نظامي اين كانون را خاموش كند؛ رژيم در تاريخ 21/5/57 شب هنگام به تحصنكنندگان حمله كرد و فرداي آن حكومت نظامي اعلام نمود. اما حکومت نظامی اصفهان، انقلاب را بهسرعت در کشور به پیش برد و در خود اصفهان هم ترس از آن را بیاثر نمود در نهایت - در تاریخ «6/10/1357، در اصفهان سرلشكر غفاري به جاي ناجي جلاد ؛ فرماندار نظامي شد.»[36] خط مشي فرماندار نظامي جديد بر تساهل و تسامح بود. او اندکی پس از پیروزی نيز طي مراسمي كه در محل ورزشگاه 22 بهمن فعلي برگزار كرد، از آيتالله طاهري و آيتالله خادمي دعوت نمود تا بدينوسيله بيعت ارتش را بهطور كامل با انقلاب اعلام كند. ناگفته نماند که تعويض ناجي و در پی آن آزادی طاهری دلايل فراوان داشت كه ازجمله: 1ـ نيروهاي انقلاب درصدد ترور ناجي برآمدند. رژيم نيز متوجه شده بود، اگر ناجي ترور ميشد سيلي محكمي بر صورت رژيم شاه بود به همين خاطر قبل از وقوع اين حادثه در صدد تعويض ناجی بودند. 2ـ مشروعيت ناجي نزد نظاميان به دليل اين كشتارها از بين رفته بود وامکان حرکت از درون ارتش وجود داشت. 3ـ سياستهاي ناجي همه جا با شكست مواجه شده بود تا جاييكه بچههاي مدارس نيز دور او را ميگرفتند و او را هورا ميكردند (در خاطرات علی راعی که در این موقع هنرجوی هنرستان بوده آمده است). 4ـ ناجي به عنوان تازيانه و يا قصاب رژيم شاه، شهرت جهاني پيدا كرده بود و فشارهاي مطبوعاتي جهان، رژيم شاه را در مورد او به بنبست كشانده بود. 5ـ فرماندهان ارشد نظامي نيز در برابر اراده مردم سست شده بودند و ادامه اين راه را براي خود خطرناك ميديدند، چنانچه برخي از آنها استعفا دادند، خود شاه نيز اعلام عقبنشيني كرد. ورود امام در هنگام آمدن امام از پاریس آقای طاهری و مردم اصفهان نقش خوبی ایفا کردند محمود دردكشان درباره اعزام گروه ضد چريك ومسلح براي حفاظت از امام زیر نظرآیت الله طاهری ، از اصفهان به تهران سخن ميگويد: «گروههاي مختلف مبارزين با شور و شعف خود را آماده ميكردند براي استقبال از امام بزرگوار. ما چند گروه مسلح با سلاحهايمان در اختيار كميتهاي كه در حسينآباد و سيچان به مديريت و تحت نظارت آيتالله طاهري و مديريت حاج اصغر عبادي كه بعد از انقلاب مسؤوليت جهاد سازندگی را به عهده گرفت قرار داديم و مسائل امنيتي را حل كرديم. انجمن اسلامي معلمان هم زمينههاي مردمي را بهعهده گرفت. 25 دستگاه اتوبوس از اصفهان ساماندهي و توجيه شده، بهعنوان استقبال امام گزينش شده از اصفهان حركت كرد. اما در فاز امنيتي از جاهاي مختلف شهر كساني كه دورههاي ضد چريكي ديده بودند با بهرهمندي از اعتقادات آماده شدند. حدود 200 نفر از افراد دوره ديده نظامی برای حفاظت از امام به طرف تهران حركت كردند.»[37] پس از پیروزی و بازگرداندن آرامش براي مدتي بعد از پيروزي انقلاب مردم هيجانزده بوده و تمايل داشتند شور انقلابي خود را در جايي تخليه نمايند و آرامش دادن به آنها سخت بود بهویژه آنکه گروه هایی بودند که [خواهان آرامش نبودند. براي دستيابي به آرامش مردمي، ايشان در صبح روز 23 بهمنماه اقدام به ارسال پيام نمود. در اخبار آن روز آمده است: «در نخستين ساعات بامداد امروز آيتالله طاهري از سوي جامعه روحانيت، از شبكه راديويي اصفهان، مردم اين شهر را به آرامش، برادري و حفظ امنيت دعوت كرد.»[38] اطاعتناپذيري نظاميان از فرماندهان خود، به اين دليل كه تمام سلسلهمراتب نظامي، مقام مافوق خود را طاغوتي قلمداد ميكردند، مشكل ديگري بود كه بايد مرتفع ميشد. نظاميان با انقلاب همراه شدند و به گونههاي مختلف بر اين همراهي تأكيد ميكردند. يك نمونه از تأكيد بر همراهي، راهپيمايي از مركز توپخانه تا منزل آيتالله طاهري بود. «اصفهان ـ همافران، نيروها و فرماندهان افراد مركز توپخانه و موشكهاي اصفهان از محل پايگاه تا حسينآباد دست به يك راهپيمايي گسترده زدند و همبستگي خود را با انقلاب اعلام كردند.»[39] در همين روزها بود كه سرلشكر غفاري فرمانده نظامي اصفهان و فرمانده مركز توپخانه در پادگان كتك خورد: «خبر ديگري حاكي از اين است كه سرلشكر غفاري بوسيله اعضاي مركز توپخانه و موشكهاي اصفهان مورد حمله قرار گرفته و به سختي زخمي شده است و اكنون او نيز در حمايت آيتالله خادمي زندگي ميكند.»[40] درهمین روزهای پیروزی و فرو پاشی ارتش؛ آیتالله طاهری در پادگان توپخانه اصفهان حضور یافت و سرهنگ شیرانی را بهطور موقت از جانب خود به فرماندهی آنجا منصوب کرد تا بعد حکم او را از تهران صادر نمایند و یا فرد دیگری را منصوب نمایند که آقای شیرانی تا بعد از جنگ تحمیلی فرماندهی آنجا را برعهده داشت و حدود 36 سال خدمت کرد. (تلاشهای آیتالله طاهری در پیوند با نظامیان گفتار دیگری را میطلبد).انتخاب اولين استاندار انقلابانتصاب هر مسئولي در روزهاي اول انقلاب از حساسيت ويژهاي برخوردار بود. آرمانهاي بسيار بلندي كه در طول تاريخ در اذهان مردم ترسيم نموده بودند. از يكسو، روح بلندپروازي و انقلابي مردم و مطالبات وسيع از سوي ديگر، موجب ميشد كه هر مسئولي كه منصوب ميشد تمام سوابق زندگي او زير ذرهبين قرار گيرد، ميرمحمد صادقي از چگونگي انتخاب اولين استاندار اصفهان و از مديران ديگر ميگويد: «اولين استاندار مرحوم دكتر واعظي بود و دوست آيتالله منتظري و آيتالله طاهري بود. آيتالله منتظري را هم قانع كردند كه او بشود استاندار اصفهان. اين دكتر واعظي، دكتر امام هم بود، امام هم به ايشان گفته بود حالا كه اينها ميگويند؛ برو. واعظي آمد و شد اولين استاندار اصفهان گزارش كيهان از جلسه معارفه اولين استاندار به اين قرار است: «دكتر محمدعلي واعظي استاندار جديد اصفهان به اين شهر وارد شد و در مراسمي كه در مسجد سيد برپا شده بود شركت كرد. در اين مراسم حضرت آيتالله طاهري گروهي از علما و روحانيون، افسران و درجهداران و طبقات مختلف مردم حضور داشتند.»[41] [1]. انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، كتاب چهارم، ص192. [2]. انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، كتاب چهارم، ص151. [3]. خاطرات منتشرنشده محمدعلي مهديپور، موجود در مؤسسه، ص3. [4]. پارهاي از اعلاميههاي منتشره سازمان دانشجويان ايراني، صفحات 49ـ46. [5]. خمين در انقلاب، محمدجواد مرادينيا، ؟، مؤسسه عروج، 1377، ص241. [6]. خاطرات منتشر نشدة حسينعليزماني، موجود در مؤسسه، فيش شماره 93. [7]. همان. [8]. همان، ص124. [9]. ياداره نهضت اسلامي، جلداول، ص125. [10]. خاطرات منتشر نشدة محمود دردكشان، موجود در مؤسسه، فيش شماره 785. [11]. روزنامه رسالت 17 خرداد 65، ص5. [12]. اطلاعات هفتگي، شماره 2998، 1 مرداد 1359. [13]. اسناد انقلاب اسلامي، جلد سوم، ص334. [14]. دو سال آخر رفرم... تا انقلاب، ص144. [15]. اسناد انقلاب اسلامي، جلد دوم، ص312. [16]. يادواره نهضت اسلامي، جلد اول، ص129 و 130. [17]. خاطرات منتشر نشدة بزرگيزاده موجود در مؤسسه، فيش شماره 945. [18]. خاطرات منتشر نشده محمد توكل، موجود در مؤسسه، فيش شماره 790. [19]. دو سال آخر رفرم... تا انقلاب، ص148. [20]. اطلاعات 15 مرداد 1357. [21]. اطلاعات هفتگي، چهارشنبه 1 مرداد 1359، ص55. [22]. منظور شهيد اصغر نوري ميباشد ـ ن. [23]. يادواره نهضت اسلامي، جلد اول، 138ـ132. [24]. يادواره نهضت اسلامي، جلد اول، ص142. [25]. يادواره نهضت اسلامي. ج 2 ص14 به نقل از كيهان، يكشنبه 22، امرداد 2537. [26]. روزشمار انقلاب اسلامي، ج4، ص238 و 239. [27]. خاطرات منتشر نشده عليشاه زيدي، موجود در مؤسسه، فيش شماره 1460. [28]. خاطرات منتشر نشده آقاي محمدعلي فرخفال، موجود در مؤسسه، فيش شماره 83. [29]. خاطرات منتشر نشده حس شاهينفر، موجود در مؤسسه، فيش 713. [30]. خاطرات منتشر نشدة حسين نيلفروشان، موجود در مؤسسه، فيش 1/713. [31]. خاطرات منتشرنشدة غلامحسين شريفخاني، موجود در مؤسسه، فيش شمارة 1429. [32]. خاطرات منتشر نشدة علي راعي، موجود در مؤسسه، فيش شمارة 1437. [33]. يادوارة نهضت اسلامي، ج 2، ص16. [34]. خاطرات منتشر نشده هادي آل صاحب فصول، موجود در مؤسسه، فيش شماره 82. [35]. خاطرات منتشر نشده حسين صاحبانپور، موجود در مؤسسه، فيش شماره 80. [36]. دو سال آخر رفرم... تا انقلاب، ص246. [37]. خاطرات منتشر نشدة محمود دردكشان، موجود در مؤسسه، فيش شماره 736. [38]. كيهان، شماره10636، مورخ23بهمن1357، ص8. [39]. كيهان، شماره10639، مورخ28بهمنماه1357، ص7. [40]. كيهان، شماره10640، مورخ29بهمن1357، ص11. [41]. كيهان، شماره10646، 6اسفند1357 ص4.
|
|||||
| فهرست يادنامه آيت... طاهري | صفحه اول | بايگاني سال 1393 | |